یکی از مهم ترین اتفاقایی که تو زندگیم افتاد و یه قسمتی از شخصیتم رو شکل داد زندگی‌تو خوابگاه بود، همونطور که می دونی ارشد بابل قبول شدم و چون خیلی سرتق بودم و می خواستم بگم مثلا ادم کم هرینه ای هستم خونه مجردی نگرفتم. طی مدت یکسالی که خوابگاه بودم با وجود تمام اذیت هایی که شدم تجربه ی نسبتا شیرینی از زندگی گروهی بدست اوردم. یادمه کلا دوبار غذا پختم، چون اشپزخونه ی حداقل 16 تا ادم یه دونه شعله گاز بود و اکثر وقتا دانشگاه غذا می خوردیم ولی با این وجود همون معدود بار هایی که غذا پختم از دماغم در اومد! 

ااالانم واست بگم که در یک خوابگاه 16 اتاقه زندگی‌می کنم که با 6 نفر دختر و پسر یه حموم و اشپزخونه رو به اشتراک گذاشتیم. اونجوری که تو خوندی این جمله رو اوضاع وخیم نیست به ندرت پیش میاد که سر راه هم دیگه سبز بشیم چون اتاقامون جداست.

اصلا یادم رفت چی‌می‌خواستم بگم‌!

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دستگاه بلیچینگ مجله گل پلاس سجاده فرش ماشینی , فرش سجاده ای Scott ایبی لایف - امیر آلپر من! تصنیف بهاران خرید محصولات زناشویی اصل و مجاز شورای دانش آموزی